۱۳۹۲ آذر ۱۸, دوشنبه

خدا حافظ ماندلا


حسن کریمی
اینجا، آخر دنیاست، حتی صدای خر هم به خدا نمی رسد. نه به خدای یگانه ی ما و نه به خدایان یونان. کابل، نامی همیشه آشنا و همیشه ناآشنا، "درد مشترک" با سرزمین ات دارد. ازهمان زمانی که تو رنج کشیدی، ما هم رنج کشیدیم. اما تو کارهای بزرگی کردی. ما، هنوز در همان لجنزارمان فرو می رویم. هر روز کثیف تر و متنفرتر می شویم. کسی ما را دوست ندارد. چون می دانند که ما دوست داشتنی نیستیم. حق با آنها است.
تو مُردی. آن هم در شب، در هنگام مرگ ات ستاره ها شاهد بودند. آنها، شاهدان جاویدان اند. هیچگاه برای شان این اجازه را نمی دهند که ترا فراموش کنند. تو در قلب ستاره ها خواهی ماند. آری تو خوش شانس بودی، مردن در شب خیلی " مزه" دارد. تو با تلخی ها و سختی های را که کشیده بودی،با مرگ ات همه آن سختی ها و رنج ها را شرمنده کردی. مرگِ شاد تنها می تواند از آنِ تو باشد.

همان شب، که تو مرده بودی، پسرک سیاه از راه دور، به خاطر دیدنت آمده بود. با همه مردم شهر آمده بود. ساعت ها، رو به روی خانه ات ایستاده بود. سخن نمی گفت و خاموشی او را فرا گرفته بود.  تنها می خواست که در ذهنش دوباره تکرار شود که " آزادی شیرین" است. بایست برای آزادی تا ابد جنگید.
تو دوران کودکی شادی داشتی.اما زمانی که بزرگ شدی همه چیز تغییر کرد. تو دانستی که این طور باید پیش نرود. باید به شکل درست اش پیش رود. تو آن همه را که خدا و طبیعت برای مان سیاه و سفید کرده است می خواستی از میان برداری و همین شد که تصمیم گرفتی مبارزه کنی و همین کار را هم کردی. تو قابل ستایش هستی. تو به ابدیت پیوستی.

آن روزِ تلخ را که از دانشگاه فورت هار اخراج شدی،تنها خودت می توانی  درک کنی که چقدر سخت، تلخ و غمگین کننده بوده است. از آن زمان بود زهرِ تلخ روزگار را چشیدی. بعدا، بخاطر مشکلات خانوداگی به ژوهانسبورگ فرار کردی. آنجا تنها بودی و کسی را نمی شناختی، آواره گی را در ژوهانسبورگ تجربه کردی. مجبور شدی به عنوان نگهبان معدن شروع به کار کنی وسپس به درس هایت ادامه دادی و در کنارش فعالیت های سیاسی را شروع کردی. چقدر آن روزها، رنج و سختی کشیدی. متهم به خیانت و حتی  دستگیرهم شدی.

زندان، جایی که از همه خوب تر می شناسی. جزیره روبن، همان "خاطرات خانه مردگان" است. تو زندان را تجربه کردی نه یک سال بلکه بیست و هفت سال! تنها می شود " راه طولانی آزادی" را در زندان نوشت. چون رابطه زندان و آزادی خیلی عجیب است. چقدر در میان سلول ات  شب ها وروزها بدون اختیار سرگردان راه رفتی و قدم  زدی. زمان سخت ترین چیزی که بود که بیشتر از همه متنفر بودی. به گفته خودت در زندان تنها می توان با ذهن خویش حرف زد. هنگامیکه در زندان بودی سکوتت بی پایان بود. چقدر در تنهایی، در زندان، شعر" شکست نا پذیر" را با خودت زمزمه کردی:" در فراسوی این شب تیره که چون مغاکی میان دو قطب مرا در برگرفته است، برای سرشت استوار و تسخیرناپذیر خویش، شکرگزار خدایانم. در شرایط طاقت فرسا و در چنگال ضربات زمانه سر را سندان صبور کردم. نه دست از تلاش برداشتم و نه به لابه و زاری افتادم. با پتک ایام و زیر آوار سرنوشت، سرم خونین اما برافراشته است. فراسوی این جایگاه پر از خشم و اشک، جز سایه های وحشت دیده نمی‌شود و تهدید و رنج سالیان مرا می‌پاید اما در من نشانی از هول و هراس نیست. از این گذرگاه تنگ و تاریک و از پیامدهای در تقدیر، واهمه‌ای ندارم. (چون) سرنوشتم را با دست خویش می‌نویسم و سردار روح خویشتنم." می دانم زمانیکه از پنجره سلول ات بیرون را نگاه می کردی. چقدر غمگین کننده است.

آزادی. زمانیکه از زندان آزاد شدی بازهم، دست از کار های بزرگ ات بر نداشتی.به راه  و هدف ات ادامه دادی.  قدر آزادی را تنها تو می دانی وبس.

مرگ. جیکوب زوما رییس جمهور آفریقای جنوبی خبرمرگ ات را اعلام کرد:  آقای ماندلا اکنون " ما را ترک کرده است." همه مردم برایت گریه کردند. در بامیان به خاطر تو و همدردی با خانوداه ات" شمع" روشن کردند.

پس از رفتن تو، همه دنیا گریه کرد. چه کسی که در ژوهانسبورگ زندگی می کند و چه کسی که در نیویورک زندگی می کند، برایت گریست. دخترک زیبای اروپایی برایت غمگین شد. تو، به آزادی رسیدی. اما،دیگران باید راه دشوار آزادی را ادامه دهند.

نقش چادری در سیاست افغانستان؛ از جنگ افغان- انگلیس تا به امروز

نجیبه مرام، کارمند دولت است. او حالا چادری نمی‌پوشد، تقریباً ۱۵ سال است بدون چادری به وظیفه می‌رود. نجیبه در رژیم طالبان زمانی‌که برای هفت...