۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

سال نو تبریک یا عید نوروز


 روز اول هر سال « روز نوروز » باشندگان کابل جشن نوروزی ر ا در » کارته سخی « گرامی می دارند.
زیارتگاه حضرت علی در منطقه کارته سخی پایین کوه، روبه روی  یک قبرستان کلان که بسیاری از مردگان اش بدون کدام نام و نشان در دل خاک خوابیده اند قراردارد.
درپهلویش یک پارک کوچک جا گرفته است. به علت های زیاد شاید غریب ترین پارک چهان باشد: هیچ درختی در آن نیست. نه از سبزهای طبیعی خبریست ونه از سبزهای مصنوعی، ونه وسایل بازی های مدرن وبرقی دارد. آنجا،تصویر پارک از این قرار است: دارای سه عدد چرخ فلک کلان کهنه، دوعدد چرخ فلک خورد زنگ زده، دو عدد تاب »گاز » و چهارعدد تاب فراری است. نام پارک را از دو سه نفر پرسیدم اما آنها آگاهی نداشتند. پارک « خاکی » منطقه ای کارته سخی را بدون نام قبول کنید.
روز اول سال 1391 جمعیت زیاد ی گرد هم آمده بودند.پیرمردان، کودکان، نوجوانان و جوانان در کارته سخی به یک دیگر سال نو را تبریک می گفتند. علما شورای افغانستان از گفتن  » عید تبریک « همه را منع کردند. آنها می گویند نوروز عید نیست. تنها عید فطر و عید قربان عید است. واژه عید در اسلام به معنای روز جشن اهل اسلام،روز مبارکی که در آن روز مردم شادی کنند و به یک دیگر تبریک گویند.
درست است که این روز تاريخ كهن و باستاني دارد. اما طبیعت از همه است.این روز، روز اول بهار است. حداقل طبیعت را از خود رنجور نکنیم.
درپارکِ خاکی دخترک هفت دَور تاب »گاز » خورد. وهر بار باید به صاحب تاب ده افغانی می پرداخت. دخترک این کار را انجام داد. از کیف زرد رنگش هر هفت بار پیسه بیرون کرد و به صاحب گاز می داد. او » لذت » پرواز را چشیده بود. نمی خواست از لذت ابدی دُور شود. زمانیکه در پرواز اوج می گرفت خنده های قشنگش کارته سخی را زیبا می ساخت.
مردم لباس های نو پوشیده بودند. اما دست فروشان همان لباس های همیشگی شان را به تن داشتند. سوداگران سیاره مثل ولگرد ها در میان مردم ناپدید می شدند و ظاهر می گشتند. با صدای » بلند » کالا های شان ر ابه فروش می رساندند.
درقبرستانی مردگان و زندگان آمیخته بودند. مردگان با خوشحالی در میان زندگان قدم می زدند. آنها خوب می دانستند که فردا این جا، از این انبوه و شادی دیگر خبری نیست.در قبرستان مردم « تخم جنگی « می کردند. مردی جوانی پوقانه بادهنش باد می کرد. و به بچه ها می فروخت. زمانیکه او را در حال باد کردن پوقانه ها دیدم صورتش همچون خون سرخ می گشت.آنسوی تر گدایی با صدای غم انگیز در خواست کمک می کرد.
من نتوانستم در صحن زیارتگاه بروم. چون کارت دعوت نداشتم. صدای بلندگو را می شنیدم: یکی عید را تبریک می گفتند و دیگری سال نو را تبریک.درکوه مردم به خاطر دیدن مراسم جنده بالا منتظر بودند.
در پارک چیزی که مرا مجذوب کرد.سوارشدن بچه ها در تاب فراری »گاز » بودند.تاب برقی نبود. صاحب گاز که عرق از سروصورتش می بارید تاب را بخاطر شاد ساختن بچه ها با دستش به حرکت در می آورد.قیمت هر دور ده افغانی است. صاحب تاب به خاطر بازار تیزی زمانیکه چرخ خوب سرعت می گرفت سی افغانی را در وسط میدان می گذاشت و هر کس می توانست پییسه را می گرفتند. فرقش با بزکشی دراین است باید سوارکاران بز را ازمیدان گرفته و در مکان مربوط اش ببرند دراین بازی بچه های در حال چرخ خوردن با سرعت زیاد اجازه داشتند  خود را خم کنند و پیسه ها را جمع کنند. یکی از بچه های که بسیار لاغر و نحیف بود و در بازی گرم آمده بود ده ها افغانی خود را باخت اما نتوانست پیسه از میدان بگیرد. وقتی از چرخ پایین شد. سرش تلوتلو می خورد و گفت:« د کیرم، جای شی خوب سواری کردوم.»
پدری با دو پسر ش را در پارک دیدم که بچه های که در حال چرخ خوردن و تاب خوردن بودند را تماشا می کردند. پسرها خیلی دل شان می خواست که تاب به خوردند اما یک نوع شرم در چهره های هردو پسر وپدر نمایان بود. شاید آنان  هنوز تاب و چرخ سواري نکرده اند.
من نتوانستم مراسم جنده بالا را ببینم. از میان جمعیت دُور شدم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نقش چادری در سیاست افغانستان؛ از جنگ افغان- انگلیس تا به امروز

نجیبه مرام، کارمند دولت است. او حالا چادری نمی‌پوشد، تقریباً ۱۵ سال است بدون چادری به وظیفه می‌رود. نجیبه در رژیم طالبان زمانی‌که برای هفت...