غم زمانه خورم
یا فراق یار کشم
به طاقتی که
ندارم کدام بار کشم
سعدی از دو غم
شکایت دارد یکی غم زمانه و دیگری فراق یار است. یکی از دیگری گران تر
و طاقت فرسا تر، هیچ طاقت وتوانی به سعدی نبوده که کدامینش را به دوش کشد. فراق
یار سخت است. حتی ساعتی ویا لحظه یی. غم زمانه سخت تر ازآن. سعدی از
زمان شکایت میکند. از بد رفتاری زمانه شکایت می کند، سعدی می بیند که زمان دارد
ظلم می کند.هم جنسش دارد زیر غم زمانه نابود میشود. اما سعدی هیچ طاقت
وتوانی ندارد که هم جنسش ر اکمک کند. آنسوی، یارش است که از فراق او رنج می برد.
زمان در هر مکانی بوده است ،
زهر خود را ریخته است و مردمان آن زمان ومکان زهر زمان ر ا نوشیده اند. حتی سعدی
هم مستثنا نبوده است سعدی دیده است که چطور زمانه ستم روا می دارد.
این غم دایمی زمان تا اینجا هم
آمده است. این مکان را هم فرا گرفته است. نمی دانم به کدام مکان سعدی این شعر را
سروده است. شیراز، بغداد، شام و حجاز ویا هنگام رفتن به زیارت خانه ای خدا.
مهم نیست سعدی این شعر را کجا سروده است مهم این است که نابرابری زمان و بد
رفتاری هایش آن زمان بوده است که سعدی را واداشته است که از غم زمانه شکایت
کند.
امروز اگر سعدی
می بود هیچ گاه وصال یار را نمی خواست و از فراقش شکایت نمی کرد. درین مکان
غم دایمی زمانه خیلی زیاد تر از آنست که نمیشود تصورش را کرد. اینجا زمان و
زمانه به دل همه نیست. خیلی ها از زمانه خود را رنج می برد، » رنج ابدی و غم
دایمی ».
روزگارسعدی
روزگارماست.فرقش این است که اینجا، سال هاست که مردم، غم زمانه را به دوش می کشند.
درین مکان، جور وغم روزگار اهل مکان را رها نمی کند چون غم زمانه غم دایمی
ست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر