شبنم زریاب با نخستین رمانش،
ما را به کشوری می برد که دوران کودکی اش را در آن سپری کرده است. کشوری که چندین
سال در جنگ ها ، اشغال ها و تصرف ها پاره
پاره، قطعه قطعه شده است. اما او هنوز این سر زمین را دوست دارد و می خواهد با
تمام وجودش درک اش کند.
«کابل زیر انفجار ها ناله می کند. من،
پیش روی تلویزیون ناله می کنم. من شش سال دارم و می خواهم که جوجه اردک زشت را
نگاه کنم.[...] کابل زیر انفجار ها ناله می کند. مادرم، من و
خواهرم را پیش روی تلویزیونی که صدایش بلند است آرام می کند.دلداری مان می دهد و
سرگرم مان می کند. مکتب ها بسته اند. جنگ، هر نوع کمبودی، بیچاره گی ، مشکلات و
بدبختی را تحریک می کند. مردم دسته دسته پیش روی خواربارفروشی ها و نانوایی ها جمع
شده اند. در دکان ها چیزی یافت نمی شوند. با وجود آن، من، نمی دانم چگونه مادرم
اینقدر فیلم و کارتون برای مان پیدا کرده است....»
داستان این رمان از سال های
هشتاد آغاز می شود. افغانستان توسط ارتش شوروی اشغال شده است. این رمان به طور
نامحسوس با واقعیت و خیال در آمیخته است. شبنم زریاب دوران کودکی اش را که در کابل
تجربه کرده است. حالا همه آنها را در فرانسه قصه می کند.این دخترک کوچک با روح وقلب
پاره شده به فرانسه می آید. آمدنش به مونته پلیه باعث درد و رنج می شود: او دریک
کشور بیگانه است. کسی با او حرف نمی زند چون او حتی نمی تواند یک کلمه فرانسوی صحبت کند. و سپس، سال ها می گذرد و
برزبان فرانسوی تسلط کامل پیدا می کند و اما کم کم زبان مادری اش، فارسی را فراموش
می کند. تا روزیکه، از پیچ یک خیابان می گذرد و روی یک صفحه ی تلویزیون دو عدد طیاره را می بیند که به
شدت به برج های دو قلوی آمریکا برخورد می کند. اما میلاد، کجاست؟ چه اتفاقی برایش
افتاده است؟ او باید بداند. دخترک کوچک بزرگ شده است. باید به کابل برگردد و عاشق
اش را پیدا کند. شوالیه شجاع اش را پیدا کند. کسی که در یک روز بمباران در کابل ، زندگی
او را نجات داده است. کسی همراه اش همصنفی بوده است، یکجا پیانورا در نزد زنِ جوان زیبای روسی یاد می گرفته است. بازگشت به کشور مادری اش یک گسیختگی و پارگی دیگر است: همه چیز تغییر
کرده است...
شبنم زریاب در اولین
رمانش( پبانو نوار افغان) تصویر یک کودکِ شش ساله تبعیدی را برای مان به تصویر
کشیده است. اتو بیوگرافی ترسناکِ واقعی را با طروات، هوشیاری و خوشمزه گی برای مان
قصه می کند. او می خواهد هم چون پدرو مادرش نویسنده ای خوب شود.
شبنم زریاب با تمام دقت
و زیرکی، کشورش را برای ما دور از کلیشه و
تصویر های مانوی قصه می کند. او تمام سختی ها و دشواری های یک کشور را که ثبات حقیقی را از جریان یک قرن بدین
سو نشناخته است، نشان می دهد: از هجوم جنگ
داخلی، افغانستان رنج می کشد و به گروه های مختلف تقسیم می شود. کشوری که هر روز جنگ درآن
ادامه دارد و همیشه درد و رنج را تحمل می کند.
دخترک کوچک، زن کامل
شده است. در کشوری تبعید شده که از آن او نیست و همیشه باید اصل وریشه خود را
توجیه کند.و در همان کشور هم بیگانه است. هم چنان درکشور خودش، بیگانه، چون دیگرنمی تواند فارسی صحبت کند. زبانش را فراموش
کرده است و هم چنان این کشور،هیچ حقی را برای زنان نمی شناسد.
شبنم زریاب در سال 1982 در کابل متولد شده
است. حالا در پاریس زندگی می کند. او وقت اش را درمیان سینما و ادبیات سپری می
کند.
حسن
پانوشت:
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر