۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

مسیر کابل – نیلی: سفر به عمق کوه های هزاره جات


نویسنده:لوران موریس
ترجمه: حسن کریمی
خواه در کابل زندگی کنید، خواه در شهر دیگری و خواه در خودِ هزاره جات، شاید شما هم مثل خیلی های دیگر اگر کلمه ی هزاره جات را بشنوید، ناخودآگاه تصاویری از سختی، سردی و محرومیت و … به ذهن تان خطور کند. البته حق هم دارید! اما بیایید این بار هزاره جات را از دید «لوران موریس»، رضاکار فرانسوی ببینید، که به دور از هیچ پیشینه ی ذهنی ای به عمق کوه های سر به فلک کشیده ی این دیار سفر می کند.
***
چگونه  نیلی را تصور می کنید؟ در این دهکده ای که روزها و شب های خود را درماه جون سال 2007 گذراندم. آیا به راستی به خاطر آزمودن حس انساندوستی ام بود؟ برای شروع، خوب است  برایتان سفر به یکی از شهر های مهم هزاره جات را تعریف کنم. در مرکز افغانستان جایی که مردم هزاره زندگی می کنند. اسم من لوران است و مدت دوسال است که در موسسه ی «مبارزه علیه گرسنگی» به عنوان داوطلب کار می کنم.
برایتان مکان های دست نخورده، مکان های زندگی، مکان هایی که  نهایت فقر در آنجا بیداد می کند را شرح می دهم. جایی که نیروی کار و رفتار ساکنان اش از سنگ کوه ها ساخته شده است. هیچ وسیله ی مدرنی را در آنجا نمی بینید. هیچ فروشگاه شیکی نیست، نه از قطار خبری هست و نه از مترو و نه از شاهراه های بزرگ.
همه ی دکوراسیون ها مثل پاندول آویزان، مرکب ها برای حمل ونقل استفاده می شوند، مردم از آب های چشمه ها می نوشند، مردمانی که با روش خودشان زندگی می کنند. محیطی سخت برای زندگی  و یک زیبایی شکننده و لطیف همه جا به چشم می خورد. سرزمینی که از معدن های بکر فرش است، جایی که زندگی با آب دوام می آورد.
تصور کنید…  به مدت دو روز از میان کوه ها، در سرک های خاکی و ریگی  می رانید. موتر، با پنجره های باز، با سرعت سی کیلومتر در ساعت. در دست انداز های بی شمار سرک  به چپ و راست، جلو و عقب تکان می خورید. از پنجره های باز، گرد و خاک قهوه ای رنگ در فضای داخل موتر پخش می شود. هوایی تازه را تنفس می کنید. سراسر سکوتی دل انگیز. آفتاب، فصل تابستان را برایتان تقدیم می کند. اما زمستان با گام های بزرگ اش نزدیک می شود.
تصور کنید… نگاهتان روی کوه های شگفت انگیز موج می زند. کابل را با ارتفاع 1800 متری ترک کرده اید و حالا در ارتفاع 3000 متری هستید. موتر در راه تنگ و پر پیچ به پیش می رود. جایی که  «کماز روسی»  به ما نزدیک می شود. دره ای بسیارعمیق، به عمق 2500 متر به چشم می خورد. عمق صندلی تان را از ترس دره ای که پیش روی تان است وارسی می کنید. بله شما می توانید به راننده ای که بیست سال تجربه ی رانندگی درمیان کوه ها را دارد، اطمینان داشته باشید!
زیر درخت های بید، آبِ پاک، زلال، بسیار زلال
تصور کنید…. نگاهتان به رنگ های منظره و زیبایی دست نخورده هزار ساله می افتد. کوه های سبز و بنفش و عبور از سرزمین حنایی و سرخ رنگ بامیان، سرزمین بوداها، آب های آبی بند امیر، دریاچه های معلق و زلال، در کف شان ریگ های سفید.
نگاهتان خیره می شود، تن تان حبس می شود، تصورتان ناگهان از پنجره ی باز پرواز می کند. تنها یک خواهش دارید، هر چه زود تر به پایین برسید و بر روی این خاک که انگار در مهتاب هستید قدم بزنید. تپه ی کوهستانی را با شادی، آزادی و با «خنده یک کودک» پایین می شوید. آب پاک است. زلال، بسیار زلال، کف دست درعمق آب، شفاف دیده میشود. و شما طعم آزادی را زیر درخت های بید مجنون می چشید.
ناگهان بریک موتر برای تان حقیقت را یاد آوری میکند: مرکبی در وسط سرک با بارش  » تنها » ایستاده است.
صبحانه؛ بهترین کباب جگر گوسفند
دو روز است که در میان کوه های سر به فلک کشیده به پیش می روید و از کابل بسیار دور هسیتد. حرکت در هنگام سپیده دم، و شما گرسنه هستید؛ حسین، راننده هم گرسنه است. یک راه به یک قریه می رود جایی که برای تان «شوربا» آماده خواهند کرد. در هزاره جات، شوربا یک غذای خوب است. باید با دست و نان خشک خورده شود. خوشبختانه، همان صبح در چایخانه، رستورانت محلی، صبح وقت کباب جگر گوسفند آماده کردند.
چیزی که در این  صبحانه با کباب بسیار لذت بخش بود، فراموش نکردن چای سیاه و سبز است. در طبقه ی اول رستورانت، نگاهتان  در سالن بزرگ به مسافرانی که قبل از شما آمده اند  می افتد. در سالن یک فرش سرخ رنگ کهنه که دیریست استفاده شده است پهن است.
هیچ کس در این ساعت مثل شما از خواب بیدار نمی شود که شکم خود را سیر کند. کفش های تان را بیرون می کنید و داخل می شوید. به همراه های تان چند کلمه ی فارسی که در مورد احوال  پرسی یاد گرفته اید تحویل می دهید: « سلام آلیکم! » « خوبی؟ » « خوبم. » گرد هم جمع می شوید. روی دیوارهای  سالن پرده های دست دوز گرفته شده است. «دسترخوان» هموار می گردد. نان ها را می اندازد،  چای و کباب سرخ شده را جلویت می گذارد…  اشتهای خوب! بعد باید راهت را ادامه دهی. راننده یک «کش نسوار» به لای لثه دندان هایش می اندازد. و ادامه میدهد. راه هنوز طولانی است… روزِ سفر آغاز می گردد. شش ساعت مانده که از میان کوه ها، تنگه ها و بیابان ها عبورکنیم.
بعدازمدتی در پیچ و خم یک سرک کوچک تنگ، خود را دورادور یک کوه  می یابیم، و کوتل بعدی…

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نقش چادری در سیاست افغانستان؛ از جنگ افغان- انگلیس تا به امروز

نجیبه مرام، کارمند دولت است. او حالا چادری نمی‌پوشد، تقریباً ۱۵ سال است بدون چادری به وظیفه می‌رود. نجیبه در رژیم طالبان زمانی‌که برای هفت...