۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

کراچی وانِ جوان





کراچی وانِ جوان همیشه در سرک های کثیف کابل بخاطر حمل باری سرگردان پرسه می زند.
 به گفت خودش،زمانیکه از » گشتن »خسته می گردد: در سایه ای یا درشعاع آفتاب روی کراچی اش می نشیند و به رهگذران می نگرد.رهگذرانِ شاد واندوهگین که هر لحظه از جلوی چشمان اش می گذرد. بعضی های شان شاد و خنده کنان با یک دیگر و بعضی های شان تنها و غمگین و سر فرو برده در زمین انگار » غم بزرگ « هر لحظه روح وجانش را می خورد از نظر ها ناپدید می گردد.
او از دختران زیبا وخوش روکه هر لحظه بدون اختیار او را به فکر می انداز می گوید:« گاهی روی کراچی نشسته ام خواهش کنان می گویم بیا با من دوست شو ویا با من بیا برویم. بی هیچ جوابی از کنارم می گذرد، نیت شان را خوب می فهمم. نه موتری دارم، نه بچه ای پیسه دار هستم، نه قیافه ای زیبا دارم، لباس هایم کهنه و کثیف است، واین دلیل اش است که دخترِزیبا با من نمی آید.»
 وباز خنده کنان می گوید:« باید فراموش نه کند که خودش هم بهتر از من نیست. دختر زیبا نه بر موتری سوار است، نه خادم دارد. تن اش چاق است یا لاغر، لباس پا کستانی یا هندی به تن دارد و سینه هایش از زیر لباس به سختی ویا به آسانی نمایان می گردد، وهر از گاهی خنده بر لب هایش می سازد که گویا شاد است، و با کفش های خاکی اش از کنارم دور می شود.»
« خوب است که با هم نرویم. ورنه واقعیت های هر دویی ما  بر ملا خواهد شد »1.
حسن
1-ازکتاب داستان فرانتس کافکا ترجمه علی اصغر حداد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نقش چادری در سیاست افغانستان؛ از جنگ افغان- انگلیس تا به امروز

نجیبه مرام، کارمند دولت است. او حالا چادری نمی‌پوشد، تقریباً ۱۵ سال است بدون چادری به وظیفه می‌رود. نجیبه در رژیم طالبان زمانی‌که برای هفت...