۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

ولگردِ دهکده‌یِ کوچکِ من


حسن کریمی
ابراهیم دیوانه خواهد مُرد.ابراهیم ولگردِ دهکده‌ی کوچک و دور افتاده‌یِ ماست. حیف است. او جوان نشده، پیرشده است. وقتی که به دهکده‌یِ ما آمد. درست یادم هست، بعداز ظهر تابستان بود. زمان ساعت چهار را اعلان می کرد. از آن بعد ساعتِ چهار برایم معنای خاصی دارد، زیرا دقیقا در همین ساعت بود که ابراهیم به‌نام ولگرد دهکده ی کوچک ما شناخته شد. ساعتِ چهار ساعتِ ولگردی است و شاید به همین دلیل است که درِ اداره ساعت چهار بسته می‌شود. ابراهیم اولین شب را در خانه همسایه مان سپری کرد. البته دلیلش آن بود که فقط همسایه مان او را می‌شناخت. آن‌ها در ایران با هم همسایه بودند. سید حسین می‌گفت :« او خانه زندگی دارد».
البته ابراهیم نه اولین ولگرد است و نه آخرینِ آن. درجهان ولگردهای زیاد زندگی کرده اند. ولگردهای  زیادی زندگی می کنند و خواهند کرد. از ولگردها ی قرن 18 در کوچه پس کوچه‌های پاریس گرفته تا کوچه‌های عجیب و غریب لندن. اصلا آدمی موجودی است ولگرد و سرگردان، اما به ندرت به این امر اعتراف می‌کند. به همین خاطر ولگردی جرم است و ولگرد مجرم. همه‌ی ولگردها هم یک‌سان نیستند، بعضی‌ها مثل ابراهیم ولگردترند. بدا به حال آن ولگردی، که  هنگامِ دزدی و یا در حال مستی به دست دولت به افتد.کار دولت کنترلِ خواست‌های درو برای شان جزای خاص را تعیین کرده اند باید چندین ماه را در زندان سپری کنند.
واژه‌ی ولگرد معادل‌های زیادی دارد:هرزه‌گرد، آواره، بی‌چاره، سرخود، رهاشده وغیره و مانند این‌ها تداعی‌گر معنای ولگردند.هم‌چنان تعریف‌های گوناگون برای ولگرد شده است. ولگرد، کسی است که سرپناهی ندارد، خانه به‌دوش است، نه معاش دارد نه شغل وحرفه.تعریف دیگر درمورد ولگرد آن است که او فرد بی‌کار و تنبل است که نمی‌تواند کاری کند تا معاشی بدست آورد. اما  کم نیست کسانی که گدایان را نیز را نیز در مقوله‌ی ولگرد دسته‌بندی می‌کند.
ابراهیم دیوانه، دیگر درخانه‌ی همسایه مان مهمان نشد. شب ها درویرانه های دهکده ما ن یا درکاهدان ها روی کاه گرم می خوابید.ابراهیم قد بلند با لهجه ایرانی ومزاری حرف می زد. اما حالا دیگر به لهجه ی ایرانی حرف نمی زند. قدش هم خم شده است انگار آدم فکر می کند که از لحظه ی تولد همین گونه بوده است.حال چهارده سال است در نقره زندگی می کند. نقره اسم دهکده ماست که به طرف غرب هرات موقعیت دارد. زمانی که حمامی از سوی موسسه خارجی برای دهکده ما ن ساخته شد. ابراهیم شب ها در حمام می خوابید.اما دختران قریه مکتب نداشتند درخانه علی فرغونی درس میخواندند و هرسال صنف ها بیشتر می شد وناچار حمام مکتب شد. وتا حال دختران در حمام درس می خوانند. ابراهیم باز آواره شد. ولگردها عادت دارند مست کنند. ابراهیم با نسوار مست می کند. نزد هرکس که  می رسد می گوید:« یک کش نسوار بته».درهرات و همچنان درقریه ما انواع انگور یافت میشود. اما ابراهیم هیچ گاه نتوانست خود را برای یک بار که شده با « شراب » مست کند.
همان بعدازظهری که به قریه مان آمده بود.گفت از ایران ردِ مرز شده است.چندین ماه را دراردوگاه سپری کرده است. می گفت مرا بسیار شکنجه کرده اند. زمانیکه از مرز عبورمیکند بدست طلبان می افتد. یک پذیرایی مفصل با « کبل « از ابراهیم کردند وچندین ماه را درمحبس گذراند.

درشهرکابل،زمانی‌که حرف از آواره‌ گان به میان آید. نخستین واژه‌های که از زبان جاری می‌شوند واژه‌های   » گدا » و »معتاد »است. گدا ومعتاد همه‌آواره گان را در برمی گیرند: ولگرد، ولگرد معتاد، آواره جنگ، فراری، دیوانه،معتاد،فرد عاق و حتی مسافر.
مردم ولگردها رادوست ندارند. برای مردم ولگردها موجوداتِ ترس‌ناکی هستند. فکر می‌کنند اگر با آن‌ها برخورد کنند کاردی درشکم شان فرو می‌کنند. آن‌ها را دزد و بی‌بند و بار تلقی می‌کنند. ولگردها از نظر بعضی ها باعث اختلال نظم در جامعه می‌شوند و گناهان زیادی انجام می دهند علاوه برآن ولگردها بیماری های گوناگونی دارند و باعث انتشار امراض می‌گردند.
ولگردها مثل هیچ کس نیستند. آنها مثل » خودشان « هستند: ولگرد. با لباس‌های ژنده وکهنه که کسی به خاطر خدا که خودش چندین سال پوشیده است به ولگرد داده است. همیشه با کفش های کهنه و موهای نامنظم وکثیف درکوچه ها پرسه می زنند.وقت برای شان « طلا »نیست. بی ارزش ترین چیز است. زخم های گوناگونی روی بدن دارند و هیچگاه نمی خواهندآنها را به کسی نشان بدهند. اگر لباس شان پاره باشد وزخم از دور نمایان گردد. شب‌های شان درتونل ها ،زیرپل ها، پارک ها،درساختمان های متروکه ویا ویرانه سپری می‌گردند.
اما ابراهیم خوش شانس است. او در دهکده ما کرتی پلنگی کربلایی احمد را می پوشد. دوغ مادر شمایل را می‌خورد. چای داغ مادرصادق را می‌نوشد و زمانیکه خانه ی مادربزرگم شوربا درست کنند کاسه ی به ابراهیم دیوانه می‌برند. ابراهیم ولگرد دهکده نقره است.با یخن چرکین، موهای نامنظم و ریش کثیف ازرهگذران درخواست یک « کش نسوار می کند. » آدم عجیب است. درایران دو پسر و دو دختردارد و زنش هنوز ازدواج نکرده است. او هیچگاه از خانه و فرزندانش چیزی نمی‌گوید. گاهی چنان به فکر فرو می‌رود که نمی داند کدام سوی روان است.
ولگرد ها آدم‌های بس غریب‌اند. به آسانی رازها و درد والم شان را به کسی نمی گویند.عشق شان با عشق های انسان ها ی شیک پوش فرق دارند.یک « عشق پنهان وعمیق « در روح شان سرگردان است. بی ریا حرف می زنند و بی ریا نان می خورند. و بی ریا به روزگار می خندند.
بودلر پول پدر را با ولگردی ومست کردن درکوچه‌های پاریس به باد داد. ویکتور هوگو رمانی دارد بنام بینوایان یا بیچاره گان. ولگرد ِویکتور هوگو « ژان والژان » است که جانش را وقفِ نجاتِ کوزت می‌کند. اما ولگرد نقره دیوانه شده است. اعصابش را از دست داده است. حرف زیاد نمی‌زند. آرام و ساکت درگوشه ی می نشیند و یا می‌خوابد.او همه چیز را انکار می کند وبا خودش شعرحافظ ر ا زیرلب زمزمه می کند: قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند/ ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

نقش چادری در سیاست افغانستان؛ از جنگ افغان- انگلیس تا به امروز

نجیبه مرام، کارمند دولت است. او حالا چادری نمی‌پوشد، تقریباً ۱۵ سال است بدون چادری به وظیفه می‌رود. نجیبه در رژیم طالبان زمانی‌که برای هفت...